دستهای ناپیدا | ||||||||||||
v امروز : 2 بازدید v دیروز : 4 بازدید v کل بازدیدها : 77283 بازدید
|
سلام ! بدون هیچ معطلی میرم سراغ ادامه ی خاطرات ؛ ... همکاران نه گانه من هم که در سایر بلاد اسلامی متفرق بودند مانند من همگی ازطرف وزارتخانه احضارشدند ولی متأسفانه ازما ده نفر شش نفربیشتر به لندن برنگشتند و برحسب اظهار سکرتر Secretary یکی ازآنها که به طرف مصر اعزام شده بود درآنجا مسلمان شد یکی دیگر از آن چهار نفر که بطرف روسیه اعزام شده بود به کشور روسیه ملحق شده ودراصل هم او روسی بود و سکرتر نسبت به او اظهار نگرانی میکرد ، که نکند او از اول جاسوس روسها در وزارتخانه بوده و اسرار وزارتخانه را برای امپراطوری روسیه کشف کرده است . سومی که بطرف عراق اعزام شده بود درشهرعماره نزدیک بغداد به مرض وبا مبتلا شده و درگذشته بود. ونفرچهارم بکلی گم شده بود واز او اثری نبود ، تا صنعا پایتخت یمن وزارتخانه سراغ او را داشت وتا یکسال مرتب گزارشات او میرسید ولی بعد از یکسال بکلی اثر او از بین رفت، ومعلوم نشد برسر اوچه آمد خلاصه من گزارشات خودرا ابتداء باسکر تر Secretary درمیان گذاردم همکارانم ابتداء گزارشات خود را تقدیم کردند البته این پیشرفت من در آموزش زبان ترکی و عربی و قرآن و شریعت اسلام خیلی خوب بود ، ولی نتوانسته بودم اطلاعاتی کسب کنم که نقاط ضعف دولت عثمانی را برای وزاوتخانه کشف کند که در مسیر اجرای هدف استعماری وزارتخانه مؤثرباشد. این کمیسیون شش ساعت طول کشید، و بعد از پایان کمیسیون به سکرتر گوشزد کردم که در این سفر عمده وقت من صرف آموختن زبان ترکی وعربی و قرآن شده ، و وقت کافی برای بررسی جهات سیاسی مملکت عثمانی نداشتم ، و امیدوارم درآینده بتوانم نقش مؤثری دارا باشم سکرتر درحالی که بالبخندش مرا تشویق میکرد ، دست به شانه من زد و گفت تو مسلما درآینده پیروزی و ما امیدوار هستیم در این مسیر تو از همه پیشتر قرار بگیری ا - اینکه نقطه ضعف مسلمانان را باید جستجو کنی وکاملا بدست آوری ازچه راهی امکان دارد در قلب اجتماع اسلامی نفوذ کنیم، و ملیت و وحدت آنها را بگسلیم ؟ زیرا اساس پیروز شدن بر دشمن همین است . 2 - اینکه اگر برنقطه ضعف مسلمانان دست یافتی و راه ازهم پاشیدن وحدت آنان رامتوجه شدی، اگر امکان داشت از همان طریق برای نابودی اتحاد و از هم گسیختن اجتماع ملیت بخش آنها اقدام کن ، و بدان اگر در این امر موفقیت حاصل کردی ، منصب بزرگی ازطرف وزارتخانه حائز خواهی شد. مدت شش ماه من در لندن ماندم و با دخترعمویم (( ماری شوای )) ازدواج کردم دخترعمویم ازمن یکسال بزرگتر بود، درآن هنگام من بیست ودو ساله بودم و او بیست و سه سال داشت، دختری زیبا و از نظر هوش واستعداد متوسط بود و درخشنده ترین دوران زندگیم همین شش ماهی بود که اوان زندگی را با همسر تازه و زیبا بسر بردم (ادامه دارد.... ) * بخشی از خاطرات مستر همفر جاسوس انگلیسی نویسنده : ایزدی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ قابل توجه مجردها (اعم از مسلمان و مسیحی ) |
شناسنامه v پارسی بلاگv پست الکترونیک v RSS v
| ||||||||||
template designed by Rofouzeh |