سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دستهای ناپیدا


تعداد بازدید

v امروز : 0 بازدید

v دیروز : 2 بازدید

v کل بازدیدها : 75250 بازدید

مطالب قبلی

87/3/15 :: 10:40 عصر

سلام !

بدون هیچ معطلی میرم سراغ ادامه ی خاطرات ؛

... همکاران نه گانه من هم که در سایر بلاد اسلامی متفرق بودند مانند من همگی ازطرف وزارتخانه احضارشدند ولی متأسفانه ازما ده نفر شش نفربیشتر به لندن برنگشتند و برحسب اظهار سکرتر Secretary ‏ یکی ازآنها که به طرف مصر اعزام شده بود درآنجا مسلمان شد و همان جا ماند ولی سکرتر Secretary ‏اظهار میکرد با اینکه مسلمان شده بر حسب اطلاعاتی که به مارسید،هنوز از رمز کار پرده برنداشته و جریان کارش را با کسی در میان نگذارده است . ( فکرشو بکنید اگر این مسلمون نقشه رو لو میداد .... )

یکی دیگر از آن چهار نفر که بطرف روسیه اعزام شده بود به کشور روسیه ملحق شده ودراصل هم او روسی بود و سکرتر نسبت به او اظهار نگرانی میکرد ، که نکند او از اول جاسوس روسها در وزارتخانه بوده و ‏اسرار وزارتخانه را برای امپراطوری روسیه کشف کرده است .

سومی که بطرف عراق اعزام شده بود درشهرعماره نزدیک بغداد به مرض وبا مبتلا شده و درگذشته بود.

 ‏ونفرچهارم بکلی گم شده بود واز او اثری نبود ، تا صنعا پایتخت یمن وزارتخانه سراغ او را داشت وتا یکسال مرتب گزارشات او میرسید ولی بعد از یکسال بکلی اثر او از بین رفت، ومعلوم نشد برسر اوچه آمد، ‏البته ازدست دادن این چهارنفوبرای وزارتخانه خسارت بزرگی بود، چون ما برای هر فرد از افراد خودمان حساب دقیقی قائل هستیم ، زیرا ما یک ملتی هستیم که نفرات ما کم اند وبرنامه ماخیلی مهم و سنگین، ولذا از دست دادن یک فرد برای ما خود مصیبتی بحساب میآمد (عجب موجوداتی اند این انگلیسی ها ! )

خلاصه من گزارشات خودرا ابتداء باسکر تر Secretary ‏درمیان گذاردم، وپس ازاینکه سکرتر بطور مجمل گزارشات راشنید، مرا به یک کمیسیونی فرستاد که برای استماع گزارشات ماتشکیل شده بود، در این کمیسیون عده ای ازمتفکرین وزارت مستعمرات جمع شده بودند و شخص وزیر ریاست کمیسیون را بعهده داشت .

 ‏همکارانم ابتداء گزارشات خود را تقدیم کردند وسپس من اطلاعاتی را که در طول دوسال جمع آوری کرده بودم به نظر حضار رساندم وزیر و سکرتر برنامه مرا تحسین کردند ولی ازنظر فعالیت دربین این شش نفر من شخص سوم بودم ، دو همکار من جورج بلکود (. G Belcoud ‏) و هنری فرانس ( H. France ‏) ازنظرکاربهترازمن بودند.

 ‏البته این پیشرفت من در آموزش زبان ترکی و عربی و قرآن و شریعت اسلام خیلی خوب بود ، ولی نتوانسته بودم اطلاعاتی کسب کنم که نقاط ضعف دولت عثمانی را برای وزاوتخانه کشف کند که در مسیر اجرای هدف استعماری وزارتخانه مؤثرباشد. ‏این کمیسیون شش ساعت طول کشید، و بعد از پایان کمیسیون به سکرتر گوشزد کردم که در این سفر عمده وقت من صرف آموختن زبان ترکی وعربی و قرآن شده ، و وقت کافی برای بررسی جهات سیاسی مملکت عثمانی نداشتم ، و امیدوارم درآینده بتوانم نقش مؤثری دارا باشم سکرتر درحالی که بالبخندش مرا تشویق میکرد ، دست به شانه من زد و گفت تو مسلما درآینده پیروزی و ما امیدوار هستیم در این مسیر تو از همه پیشتر قرار بگیری ، وبدان عمده وظیفه تودرسفرآینده دو مطلب است :

‏ا - اینکه نقطه ضعف مسلمانان را باید جستجو کنی وکاملا بدست آوری ازچه راهی امکان دارد در قلب اجتماع اسلامی نفوذ کنیم، و ملیت و وحدت آنها را بگسلیم ؟ زیرا اساس پیروز شدن بر دشمن همین است .

 2 ‏- اینکه اگر برنقطه ضعف مسلمانان دست یافتی و راه ازهم پاشیدن وحدت آنان رامتوجه شدی، اگر امکان داشت از همان طریق برای نابودی اتحاد و از هم گسیختن اجتماع ملیت بخش آنها اقدام کن ، و بدان اگر در این امر موفقیت حاصل کردی ، منصب بزرگی ازطرف وزارتخانه حائز خواهی شد.

‏مدت شش ماه من در لندن ماندم و با دخترعمویم (( ماری شوای )) ازدواج کردم دخترعمویم ازمن یکسال بزرگتر بود، درآن هنگام من بیست ودو ساله بودم و او بیست و سه سال داشت، دختری زیبا و از نظر هوش واستعداد متوسط بود و درخشنده ترین دوران زندگیم همین شش ماهی بود که اوان زندگی را با همسر تازه و زیبا بسر بردم ، از من حامله شد و من انتظار داشتم هر چه زودتر فرزند نوزادم را ببینم ، ولی در این بین ازطرف وزارتخانه ابلاغ من صادر شد که باید برای اجرای برنامه بطرف عراق بروم ...*

(ادامه دارد.... )

* بخشی از خاطرات مستر همفر جاسوس انگلیسی


نوشته های دیگران ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ


منوى اصلى

خانه v
شناسنامه v
پارسی بلاگv
پست الکترونیک v
 RSS  v

درباره خودم

لوگوى وبلاگ

دستهای ناپیدا

اوقات شرعی

اشتراک در خبرنامه

 

template designed by Rofouzeh