سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دستهای ناپیدا


تعداد بازدید

v امروز : 1 بازدید

v دیروز : 8 بازدید

v کل بازدیدها : 75249 بازدید

مطالب قبلی

87/2/26 :: 10:51 عصر

 

سلام

امیدوارم خوب باشید

بقیه ی خاطرات مستر همفر رو در ترکیه و نزد شیخ احمد پی میگیریم ؛‏

 

 

 

... شیخ مرا تحسین کرد و به من کلامی گفت که من عین سخن شیخ را نوشتم، گفت : احترام تو بر من از چند جهت واجب است :

1_اینکه تو مسلمانی و مسلمانان با هم برادرند.

2_اینکه مهمانی و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده مهمان را گرامی بدارید.

3-تو دانش آموزی و اسلام درمورد احترام وتکریم آموزنده علم سفارش زیادی کرده است .

4_تو تصمیم داری کاسبی حلال پیشه کنی و درحدیث وارد شده «کاسب دوست خدا است»

  من ازاین سخنان درشگفت شدم؛ باخود گفتم ای کاش مسیحیت این حقایق درخشنده را در معارف خود پیاده می کرد ، و تعجب من بیشتر از این بود که اسلام با این همه حقایق و برنامه های بسیار عالی چرا اینقدر ناتوان و ضعیف است ، و مسلمانان با این انحطاط اسف بار در دست این حکومت های مغرور اسیرند.

   به شیخ گفتم تصمیم دارم قران را یاد بگیرم ، شیخ ضمن اظهار خوشوقتی و تقدیر از این خواسته من خود متصدی تعلیم من شد و قرآن را از سوره «حمد» بمن درس می گفت و مطالب آنرا کاملأ برایم تفسیر می کرد ... خوب یاد دارم که این جمله ازقرآن را إلی اُممٍ مِن قبلک را ظرف یک هفته بعد از ده ها بار تکرار آموختم ( به این میگن پشتکار!) ، زیرا شیخ می گفت که این جمله را باید طوری ادا کنی که از ادغام میم ها دریکدیگر هشت میم تولید شود ، در هر حال هر طور بود درمدت دو سال تمام قرآن را از اول تا آخرخواندم ، و هرگاه شیخ می خواست قرآن درس دهد وضو می گرفت ، و مرا هم دستورمی داد وضو می گرفتم و دو نفری رو به قبله می نشستیم و مشغول می شد... من ازتنها عملی که مجبور بودم همچون همه مسلمانان انجام بدهم و خیلی رنج می بردم مسواک بود و آن عبارت است از یک قطعه چوبی که بجهت پاک کردن دندانها در دهان می چرخاندند و من معتقد بودم که این چوب بیشتر دندان ها را فاسد می کند و احیاناً دهان را مجروح می کرد ، و خون از آن جاری می شد، ولی من مجبور بودم که این کار را انجام بدهم ، زیرا این عمل ازنظر اسلام یک سنت تأکید شده بود.

   در ایام اقامتم درآستانه نزد خادم مسجد می خوابیدم و مقداری پول به او کمک می کردم ، خادم یک مرد عصبانی بد اخلاقی  بود بنام «مروان افندی» و مروان اسم یکی ازاصحاب پیغمبراسلام صل الله علیه و آله و سلم است وخادم به این اسم خیلی افتخار می کرد و به من می گفت اگر خدا به تو بچه ای داد اسمش را «مروان» بگذارچون مروان از شخصیتهای مجاهد اسلام* بود.
    من همواره نزد این خادم بسر می بردم و او برایم غذا تهیه می کرد و روزهای جمعه که عید اسلامی بحساب می آمد ، به کار نمی رفتم ، ولی روزهای دیگرنزدیک نجار به کار اشتغال داشتم و درمقابل یک هفته کار اجرت ناچیزی به من می داد و چون نصف روز بیشتر کار نمی کردم به اندازه نصف حقوق سایر کارگران به من اجرت می پرداخت . اسم نجار«خالد» بود و درایام فراغتش از قهرمانی های خالد بن ولید سردار اسلامی که از یاران محمد صل الله علیه و آله و سلم بود و دراسلام فتوحاتی کرد حکایت می کرد، نجار چنین پنداشته بود که وقتی عمربن خطاب روی کارآمد او را ازمقام خود عزل نمود**.
   خالد(صاحب دکان) مردی عصبانی و بداخلاق  بود ولی نسبت به من توجه و اطمینان خاصی داشت و سبب این توجه او را نمی دانستم ، فکر می کردم شاید علتش این باشد که من در شئون دینی و کسب او کمتر مداخله می کنم ونسبت به رفتار او چون و چرائی ندارم و حرف شنو و فرمان بردارم هرگاه درجای خلوتی به من بر می خورد از من می خواست که از نظر عمل همجنس گرائی تسلیم او باشم ، و البته این عمل ازنظر مسلمان ها شدیداً ممنوع بود ، ولی خالد کسی بود که نسبت به برنامه های مذهبی در واقع اهمیت نمی داد اگرچه در برابر مردم خیلی به دین داری تظاهر می کرد ، البته به نماز جمعه حاضر می شد ، ولی درسایر اوقات مسجد نمی رفت و معلوم نبود که آیا نمازمی خواند یا نه ؟
   البته من در برابر این خواسته ناهنجار او تسلیم نمی شدم و چنین می پنداشتم که او با یکی دیگر از کارگرانش که جوان زیبائی بود واهل «سلانیک» بود ، و ابتداء یهودی بوده بعد مسلمان شده بود این عمل را انجام میداد ، چون در برخی اوقات او را تنها به پشت دکان که انبار چوب ها بود به عنوان تمیز کردن می برد و آنجا آن دو مدتی مشغول بودند.
   من ظهرها نهار خود را در دکان می خوردم سپس برای نماز به مسجد میرفتم و هنگام عصر در مسجد بودم و بعد از نماز عصر به منزل شیخ احمد میرفتم و تا حدود دو ساعت نزد او قرآن و دستور زبان ترکی و ادبیات عربی می آموختم و هر روز جمعه بعنوان زکات پولی باو میدادم و درحقیقت این زکات دادن من به شیخ رشوه ای بود به او که در ادامه ارتباط من با وی مؤثر بود ، و شیخ در آموزش من کوچک ترین کوتاهی نمی ورزید ، قرآن و اصول اسلام و دقائق ادبیات عربی و ترکی را به من می آموخت...

(ادامه دارد...)

 

*این مطلب برحسب پندار غلط این مرد سنی بوده است والا در حقیقت یکی از جرثومه های ناپاکی که جنایات او و فرزندان بیداد گرش تاریخ اسلام را تیره کرد مروان بن حکم ملعون است .

**این مطلب برحسب پندار غلطی است که خالد را «سیف الاسلام»لقب داده است ولی درحقیقت خالد بن ولید پس از رحلت رسول اکرم(ص) جنایتی بزرگ انجام داد و آن کشتن مالک بن نویره و تجاوز به ناموس او بود ، مالک بن نویره شخصی بود که دریکی ازروزها وارد مسجد شد پیغمبراکرم (ص) فرمود هرکس مایل است مردی ازاهل بهشت را ببیند به مالک بن نویره نگاه کند.

 

 


نوشته های دیگران ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ


منوى اصلى

خانه v
شناسنامه v
پارسی بلاگv
پست الکترونیک v
 RSS  v

درباره خودم

لوگوى وبلاگ

دستهای ناپیدا

اوقات شرعی

اشتراک در خبرنامه

 

template designed by Rofouzeh